اگر بار گران بودیم و ...
نه!!!
باید امشب بروم،باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی من جا دارد...
نه!!!
آخیش تموم شد
نه !
. این ربطی به دوتای قبلی نداشت منظورم امتحانام بود
و من امشب دارم برمیگردم طبس
چند هفته قبل برای دوستی نوشتم که دارم لحظه شماری می کنم برای صدای قرچ قرچ دانه های شن زیر دندانهایم بعد از یک طوفان کویری
و دارم لحظه شماری می کنم برای زندگی بیرون از فراموشخانه هویتی که این سالها بندی آن بوده ام ،
دارم میروم از اینجا با کوله باری از خاطره تلخ و شیرین ،
با هزار دغدغه تازه ،
با ساعتها سکوت و تنهایی ،
با تجربه هایی به قیمت 5 سال عمر
با دهها دوست برای 120 سال! دوستی ،
و با دغدغه فردایی که نمیدانم چه خواهد شد ،
و با تردید هایی که مثل اسید خورنده است.....
* the man who sold the world for"18"
این جدید ترین توصیف دوستی است از من ...
بماند که برای فهماندنش به من پدرشان درآمد و بماند قصه اش، که باعث شرمندگی است .
*این آخرین نوشته من در مشهد است در پایان یک فصل زندگی
سراسیمه و شتاب زده...
علیرغم اینکه امتحان اولم را توپ داده ام و امیدوارم مساله فارغ التحصیلی ام با پیش ترم سه واحد انتقال حرارت 1 (انشا الله هیچکدوم گرفتارش نشید)حل شود به دلیل سابقه تاریخی اینجانب در بعضی دروس اساسی!!! از تازه شدن آب رودخانه معذورم
خیلی کلافه ام
سه روز بدون هیچ کار مفیدی
هیچ کس نیست از این سرگردانی نجاتم دهد؟