Friday, March 30, 2007
ذكر مصائب ماشين امداد و عموي گرامي
1
خارجي، شب، جاده يزد به طبس

ماشين يدك كش پرايد سفيد رنگي را بكسل كرده و دارد به سمت طبس مي‌آورد. چراغ‌هاي گردان آبي و زرد دارد نور مي‌پاشد به حاشيه‌هاي خاكي جاده. سنگيني ماشين بكسل شده چرخ‌هاي جلو نيسان را از زمين بلند كرده و قطاري از ماشين‌هاي با راننده‌هاي خسته مانده‌اند پشت سر يدك كش امداد.
يكدفعه همه چراغ‌هاي ماشين خاموش مي‌شود و خودش هم.
- الو
- سلام عمو جان
- سلام. ممد سريع با يه برقكار خودتو برسون 25 كيلومتري جاده يزد.
- مگه چي شده؟
- برق نيسان قطع شده. جاده هم شلوغه، اصلا ماشين ديد نداره.
- باشه، اومدم.

2
همان شب، داخلي،كانكس امداد خودرو

تلفن عموجان زنگ مي‌خورد و اپراتور آن طرف خط كد و محل ماموريت جديد را اعلام مي‌كند. دو امدادگر كاپشن‌هاي فسفري‌شان را مي‌پوشند و خيز بر‌مي‌دارند سمت در.
در باز نمي‌شود.
دوتايي انگار كه توي قفس گير افتاده باشند به هر دري مي‌زنند تا بيايند بيرون.
اما در لعنتي باز نمي‌شود.

همان شب، داخلي، خانه ما

ساعت نزديك 2 است و غير از من كه دارم كتاب مي‌خوانم بقيه خوابيده‌اند.
موبايل پدر محترم كه براي موارد اضطراري روشن است زنگ مي‌زند و همه را بيدار مي‌كند.
پدر محترم خواب‌آلود جواب مي‌دهد.

- سلام. چي مي‌گي اخوي؟
- سلام. آقا بفرست دنبال كليد ساز. ما تو كانكس گير‌افتاديم.
- من اين وقت شب كليد ساز از كجا گير بيارم؟
- مگه ساعت چنده؟
- ساعت تو رو نميدونم ولي تو خونه ما 2 ئه.

عمو جان كه ساعت روي مچ دست‌اش روي ساعت 10 خوابيده با امدادگر ديگر ساعت را چك مي‌كند و عصباني و غرغر كنان ادامه مي‌دهد.

- خوب پس خودتون بياين ما رو از اين وضعيت نجات بديد.
- باشه، اومدم.



3
شب سال تحويل، خارجي ، جاده طبس به مشهد

يك ماشين كه با سرعت مي‌رانده از جاده پرت شده پايين. پليس راه زنگ مي‌زند به ماشين يدك‌كش ما براي در‌آوردن ماشين.
ماشين امداد مي‌رسد و مي‌رود پايين جاده براي بالا آوردن ماشين.
عموي محترم با احتياط ماشين را مي‌برد پايين و زنجير‌هاي يدك كش را وصل مي‌كند به پرايد نقره‌اي كه از شانس خوب هم خودش و هم سرنشينان‌اش سالم اند.
ماشين كه مي‌خواهد براي بالا آمدن دور بگيرد ناخودآگاه مي‌افتد توي يك حوضچه ماسه‌اي.
اگر چه با يكي دو گاز اول ماشين تكاني مي‌خورد اما بعدي‌ها فقط چرخ‌ها را بيشتر توي ماسه فرو مي‌برد.
تلفن تنها راهي‌ئه كه عموجان به فكرشون مي‌رسه.

- الو ممد، سلام.
- سلام آق عمو، بفرماييد.
- سريع با يه نيسان و دو سه تا بيل و سه چهار نفر خودتون رو برسونيد 35 كيلومتري جاده مشهد.
- دكتر و آمبولانس كه نمي‌خوايد يه وقت؟
- من حوصله شوخي ندارم. زود باش!
- باشه، اومدم.


پ ن: هر گونه شباهت عمو‌جان اين ماجرا با عموجان‌هاي خودم به شدت تكذيب مي‌شود.
پ ن 2: امداد خودرو سايپا، سايه به سايه با شما!
محمد . ساعت:12:22 PM . |


Wednesday, March 21, 2007
سفید مثل صلح
به قول استاد:
برای سال جدید شاید تنها کاری که از دست آدم بر می آید، آرزو کردن باشد. آرزو های خوب. آرزو های کوچک و ساده. چیز های کوچک و ساده ای که حالا باید آرزویش کنیم. شادی، سلامتی، امنیت، صلح... صلح.
محمد . ساعت:11:26 AM . |


Tuesday, March 20, 2007
بهاريه
۱
- الو سلام. چطوري علي جان؟
- سلام ممد. خوبي؟
- مرسي . تو چطور؟
- ممنون. ممد تو به من زنگ زده بودي؟
- ۵ روز قبل آره ولي الان نه!
- آها خوب پس من ميام.
- باشه بهت زنگ ميزنم.
- مرسي. خداحافظ.

۵ روز قبل زنگ زده‌ام به دوستي كه من رو كه با ماشين خودم دارم برمي‌گردم طبس، توي اين مسير ۱۰۰۰ كيلومتري همراهي كنه. حالا اين رفيق گرامي بعد از ۵ روز تازه زنگ زده كه مطمئن بشه اين تماس توي خواب بوده با بيداري!

۲
از جنگ بدم مياد.
به خاطر كابوسي كه سالهاست چسبيده به ذره ذره سلول‌هاي مغزم. به خاطر اون آدمي كه ۲۱ سال پيش بدون توجه به حضور يك بچه، خبر شهادت دايي‌ام رو به بابام داد. به خاطر اين كه ۲۱ ساله اون بچه روز‌هاي آخر اسفند درب و داغونه .
از جنگ متنفرم.

۳
مسافرت نصف روزه‌ام به مشهد به اندازه همه ۵ سالي كه اونجا بودم بهم مزه داد. اين بار من نمي‌خواستم و آقا طلبيده بود. توي اون خلوت غير عادي حرم امام رضا، پاهاي برهنه‌ام رو به سردي سنگ‌ها سپردم و گوش‌ام رو به صداي فواره مسجد گوهرشاد و سرم رو به هواي سوره الرحمن كه «فباي آلاء ربكما تكذبان».

۴
امسال هم درست مثل پار و پيرار، كشيك و گشت امداد نوروزي برقرار است.شماها خجالت نمي‌كشيد تا آخر عيد مي‌خوريد و مي‌خوابيد؟

۵
هيچ وقت شب عيد به همه كارگر‌هاتون مرخصي نديد چون مجبور مي‌شيد مثل من يه كاميون بار رو خودتون خالي كنيد!

۶
ديديد عمو شهرام برگشت.
منتظر ميلياردر‌هاي طبسي باشيد!

۷
عيدتون مبارك.



محمد . ساعت:9:38 AM . |


Tuesday, March 06, 2007
شهرام جان برگرد
سلام شهرام عزيز!
اميدوارم هرکجا که هستي نوشته من رو بخوني و به حرف‌ام گوش کني.
شنيدم اگه برگردي ميخوان تبعيدت کنن طبس.
خواهش مي‌کنم برگرد.
باور کن طبس اونقدر‌ها هم که ميگن بد نيست، حداقل من که ۲۵ سالي هست اونجا تبعيد‌ام و بهم بد نگذشته!
به علاوه بودن تو در طبس فرصت خوبيه براي من تا در محضر شما استاد بزرگوار يه دوره کامل آشنايي با فنون مفاسد اقتصادي! رو ياد بگيرم.
خواهش مي‌کنم فرصت مولتي ميلياردر شدن رو از من نگير.
بي‌صبرانه منتظر برگشتن‌ات هستم.


رود راوي

پ ن: راستي قاضي‌هاي برکنارشده هم التماس دعا دارند.

Labels:

محمد . ساعت:5:29 AM . |