Tuesday, March 20, 2007
بهاريه
۱
- الو سلام. چطوري علي جان؟
- سلام ممد. خوبي؟
- مرسي . تو چطور؟
- ممنون. ممد تو به من زنگ زده بودي؟
- ۵ روز قبل آره ولي الان نه!
- آها خوب پس من ميام.
- باشه بهت زنگ ميزنم.
- مرسي. خداحافظ.

۵ روز قبل زنگ زده‌ام به دوستي كه من رو كه با ماشين خودم دارم برمي‌گردم طبس، توي اين مسير ۱۰۰۰ كيلومتري همراهي كنه. حالا اين رفيق گرامي بعد از ۵ روز تازه زنگ زده كه مطمئن بشه اين تماس توي خواب بوده با بيداري!

۲
از جنگ بدم مياد.
به خاطر كابوسي كه سالهاست چسبيده به ذره ذره سلول‌هاي مغزم. به خاطر اون آدمي كه ۲۱ سال پيش بدون توجه به حضور يك بچه، خبر شهادت دايي‌ام رو به بابام داد. به خاطر اين كه ۲۱ ساله اون بچه روز‌هاي آخر اسفند درب و داغونه .
از جنگ متنفرم.

۳
مسافرت نصف روزه‌ام به مشهد به اندازه همه ۵ سالي كه اونجا بودم بهم مزه داد. اين بار من نمي‌خواستم و آقا طلبيده بود. توي اون خلوت غير عادي حرم امام رضا، پاهاي برهنه‌ام رو به سردي سنگ‌ها سپردم و گوش‌ام رو به صداي فواره مسجد گوهرشاد و سرم رو به هواي سوره الرحمن كه «فباي آلاء ربكما تكذبان».

۴
امسال هم درست مثل پار و پيرار، كشيك و گشت امداد نوروزي برقرار است.شماها خجالت نمي‌كشيد تا آخر عيد مي‌خوريد و مي‌خوابيد؟

۵
هيچ وقت شب عيد به همه كارگر‌هاتون مرخصي نديد چون مجبور مي‌شيد مثل من يه كاميون بار رو خودتون خالي كنيد!

۶
ديديد عمو شهرام برگشت.
منتظر ميلياردر‌هاي طبسي باشيد!

۷
عيدتون مبارك.



محمد . ساعت:9:38 AM .
1 يادداشت:
  1. Anonymous Anonymous @ [20 March, 2007 23:22]  
    سلام رفیق. می بینم که خوشحال و خوشبخت با شاسکول مشغول قبچکید. عمو شهرامم برگشت دیگه غصه نخور اگه بجنبی اون یکی نصفه دیگه طبسم مال تو میشه. عیدیت مبارک

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


Post a Comment
<< خانه