Thursday, January 27, 2005
آغاز یا پایان
اگر بار گران بودیم و ...
نه!!!
باید امشب بروم،باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی من جا دارد...
نه!!!
آخیش تموم شد
نه !
. این ربطی به دوتای قبلی نداشت منظورم امتحانام بود
و من امشب دارم برمیگردم طبس
چند هفته قبل برای دوستی نوشتم که دارم لحظه شماری می کنم برای صدای قرچ قرچ دانه های شن زیر دندانهایم بعد از یک طوفان کویری
و دارم لحظه شماری می کنم برای زندگی بیرون از فراموشخانه هویتی که این سالها بندی آن بوده ام ،
دارم میروم از اینجا با کوله باری از خاطره تلخ و شیرین ،
با هزار دغدغه تازه ،
با ساعتها سکوت و تنهایی ،
با تجربه هایی به قیمت 5 سال عمر
با دهها دوست برای 120 سال! دوستی ،
و با دغدغه فردایی که نمیدانم چه خواهد شد ،
و با تردید هایی که مثل اسید خورنده است.....
* the man who sold the world for"18"
این جدید ترین توصیف دوستی است از من ...
بماند که برای فهماندنش به من پدرشان درآمد و بماند قصه اش، که باعث شرمندگی است .
*این آخرین نوشته من در مشهد است در پایان یک فصل زندگی
سراسیمه و شتاب زده...
محمد . ساعت:3:17 PM .
0 يادداشت:

Post a Comment
<< خانه