صبا نيستم ولي...
ديروز رفته بودم روي نوک گوش راست گربههه.( منظورم ايرانه!)
توي فرصت حضور چند ساعتهام در پارسآباد مغان، هيچ چيزي به اندازه ايستادن در کناره ارس خشمگين و غران حال نداد.
به قول حضرت حافظ، بر خاک پاکاش بوسه زدم و نفسام را از عطرش مشکين کردم.
جاي شما خالي!
۱
دارم به تنم کش و قوس ميدم تا يتونم تمام طيف رنگ رو توي لنز دوربينم داشته باشم.
پسرک دستفروش با اشاره به دوربينام بهم ميفهمونه که ميخواد عکس رو ببينه.
روي طيف رنگين کمان تصوير زوم ميکنم و صفحه السيدي رو نشونش ميدم.
با لهجه شيرين کرمانجياش ميگه: چه قشنگ!
و ليلي کنان دور ميشه.(بازار کرمانشاه-بهمن ۸۵)
۲
هيچ شکي ندارم که اگه روزي بخوام خونهاي بسازم،مطمئنن در و پنجرههاش اين شکلي خواهد بود.من ديوونه اين شيشههاي رنگيام.(تکيه معاون الملک-کرمانشاه)
۳
من توي هياهوي بازار آهنگراي کرمانشاه، پيرمردي رو پيدا کردم که دسترنجاش عصاي دست صدها مرد و زن کهنسال ديگه بود.(بازار کرمانشاه-بهمن ۸۵)
۴
روي تخته سنگ بغلاش نوشته بود:
« در سمت راست مظهر اهورامزدا و در وسط صحنه اردشير دوم در حال تاج ستاني ديده ميشود. در سمت چپ پيکر ايزد مهر در حالي که بر روي گل نيلوفر آبي ايستاده و برسمي به دست دارد نقش شده است.
در زير پاي اهورامزدا و اردشير، پيکر جوليانوس امپراتور روم قرار دارد که در سال ۳۶۳ به دست اردشير دوم کشته شد.»(طاق بستان-کرمانشاه)
۵
بدون شرح!
از قشنگيهاي تبريز فقط فرصت کردم بازارش رو ببينم و دختراشو!