از امروز دوباره شروع می کنم.
مهم نیست که از سر امتحان ترمو بلند شده ام و اعصابم بهم ریخته است.
مهم نیست که شاید تا مدتها نوشته هایم را کسی نخواند .
مهم نیست که بیشتر از دو سال از آخرین نوشته هایم در وبلاگ فراموش شده قبلی می گذرد .
مهم نیست که دقیقا 2 ماه دیگر همین موقع باید از سر جلسه کنکور فوق لیسانس بلند شوم و جواب چند ماه درس خواندن و نخواندنم را بدهم.
مهم نیست که چیزی از جنس احساس هر روز جلو چشمم رژه می رود و آزارم می دهد.
مهم نیست که هنوز نتوانسته ام سر خیلی چیزها با خودم کنار بیایم .
مهم نیست که خیلی ناجور پا روی دل خودم گذاشته ام .
مهم نیست که ...
نه ! الان از همه مهم تر این است که میخواهم بنویسم.
میل مبهم نوشتن،عطش پر کردن صفحات سفید، خط به خط ، کلمه به کلمه ، و حرف به حرف
آنقدر خواهم نوشت تا کسی پیدا شود که بخواندشان ، و این بار با خودم نخواهم جنگید برای ننوشتن ،
چرا که تنها راه فرار خواهد بود از فراموش شدن،
فسیل شدن ،
و نماندن روحم در سرزمینی که دیگر تعلقی به آن ندارد .
دارم می روم بی هیچ چاره ای و شاید هرگز برگشتی برایم ممکن نباشد ، چرا که روحم به اینجا هم متعلق نیست
نرسیدیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند