Wednesday, April 06, 2005
تنها و بی حوصله
بالاخره تموم شد
همه بيخوابي ها و جون کندن ها و از همه بدتر سر و کله زدن با همه اي که قرار ماندن ندارند.هرچند هيچ برايم مهم نيست که در آلبوم عکس خانوادگي نوروز امسال هيچ نشاني از من نيست ، که از آن مهم تربي حوصلگي است و تنهايي . حرفهايي که فقط براي خودم مانده است و شب زنده داريهايي که به کوتاهي يک تماس ساده شده است . کتابهايي که همه شان را از بر شده ام ، فيلمهايي که حوصله ديدنشان نيست و پستهايي که نيمه تمام ميمانند.
راستي امسال بر خلاف هر سال خيلي دلم ميخواست روز ۱۴ فروردين دانشکده باشم! واقعا قيافه بچه ها ديدن داره...
بي معرفتها يک کم هم به فکر من باشيد.
سلام
آخه من چي بنويسم براي تو كه هر وقت من رو ميبييني فشارم ميدي. تو گروه فشاري. تو خودت قند و نباتي. چيه؟ تنهايي بهت اثر كرده. ديواري نيست مگر اطرافت؟ سرت رو بكوب. محكم. خسته اي؟ برو بخواب. خواب ببين. بيدار شو. خوش باش. كمرت درد مي كنه؟ قدم بزن. بدتر شدي. برو بخواب. خواب ببين. كابوس. بيدار شو. حالا بدتر شدي. اينا كه نوشتم واقعا اراجيفه...