Monday, May 16, 2005
شاید این آب روان...
۱
نصفه شب صدا کلافهام کرد. با زحمت پا شدم و به دنبال صدا گشتم .
صداي شره آب داشت روي نرونهاي مغزم رژه ميرفت.
آشپزخانه؟ دستشويي؟حمام؟...
از همه طرف صدا توي گوشهام ميپيچيد.
اولي رو انتخاب کردم. با تمام توانم شير رو پيچيدم ، به من دهن کجي کرد، تلاشم فايده نداشت ،
شير بعدي ، بعدي ، ...
نه ، لعنتيها...
يه خونه دانشجويي ۶۰ متري تو ميدون امام حسين، دوستم هيچ وقتي براي تعمير شيرها نداره، کنتورآب مشترک آپارتمان ۸ واحدي هم مزيد بر علت شده تا موسيقي آب صداي زمينه زندگيش بشه.اين وسط ميمونه صدها ليتر آب تصفيه شدهاي که بدون اينکه هيچ لبي رو ترکنه حروم ميشد.
***
۲
شيرو که باز کني بعد از چند سرفه کش و قوس دار، مخلوط معلق گچ و نمک و آهک و چندين و چند نوع عنصر شناخته و ناشناخته در آب با رنگي که بيشتر به شير شبيهه تا آب،تموم عطش و اشتهات به آب خوردن رو کور ميکنه، بماند که شره نحيف آب توان پر کردن دستات رو نداره...
مبارزه يکطرفه با گرما و عطش و بيآبي قصه هر روزه زندگي مردم کويره، و دستهايي که ظرفهاي آب خوردن رو به دوش ميکشند تصويري که توي خيلي از شهرهامون ميشه ديد...
***
۳
شايد اين آب روان ...
پ ن: حق بديد اگه اون شب آرزو کردم قطع آب يه حال اساسي به مردم تهران بده!