از وصيت نامه اي رونوشت برداشته ام که متعلق به يک افسر است، روز پيش از اعدامش بعد از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ايران، خطاب به فرزندش.بخش نخستي دارد و بخش دومي در پشت کاغذ. در اين بخش دوم که الحاقي است ، در لحظاتي يا ساعتي پس از نوشتن متن اصلي ، نويسنده آن را اضافه کرده است ، نوشته شده:
«نمي نويسم تا بعدها بخواني و مثلا با اشک به ياد من بيفتي. مي نويسم چون ميخواهم بنويسم و سفيدي پشت کاغذ دعوتم ميکرد به نوشتن، مثل کسي که معشوقش سوار بر قطاري است که دارد به راه مي افتد و او نمي خواهد در آن آخرين لحظه ، به او چيزي نگفته، بگذارد تا برود.
مي نويسم چون هوس نوشتن در انگشتانم جمع شده است... دنيا پر از کارهاي نکرده و حرفهاي نگفته است...»وسوسه کاغذ سفيد، حروف(مجموعه مقالات سالهاي ۶۰)،
مسعود بهنود***من يکساله شدم و هنوز حرفهاي نگفته بسيار است.