Monday, March 13, 2006
به صرف چاي و دود سيگار
ما ايراني ها دلمان غنج مي‌رود براي واسطه گري(از هر نوعش!!!!)، معمولا خيلي‌هامان هم طعم پول چرب و چيلي عايدي از اين کاررا-حداقل براي يک بار- چشيده ايم.
اما مطمئنم خيلي‌هايتان تا به حال گذرتان به بنگاههاي معاملات ماشين نخورده است،اميدوارم باد کلاهتان را هم آنطرفها نبرد.
***

به واسطه کارم مجبورم گاهي وقتها با جماعت بنگاهي سرو کله بزنم.
آخريش هفته پيش بود،مشهد،خيابان گاز(عمرا خود مشهدي ها هم جرات نمي‌کنند اونطرفها آفتابي بشن!!!!)
گاردم رو کامل بسته بودم ، با آژانس رفتم،راننده رو هم در بنگاه نگه داشتم تا کارم تموم بشه.
از قيافه و سر و وضعم تابلو بود که اين‌کاره نيستم . هيچ شباهتي هم به آدمهاي اونجا نداشتم .
براي يک کار ۱۰ دقيقه اي حدود يکساعتي معطل بودم ، يکساعتي که براي دفعه چندم واقعيت عريان سرزمينم رو به چشم ديدم.
***

دشنام، دروغ، دغل ، دود سيگار ،قسم هاي بي مايه، ليوانهاي پي در پي چاي ، چشمهايي که کرکس وار به دنبال نعشي به هر سو ميدود ومردان ايستاده در پياده رو با سيرتي که چندشت ميشود نام آدمي بر آنها نهي.
اين خطوط تمام آن چيزي است که درتک تک سالن هاي پر زرق و برق با ماشينهاي لوکس يا دخمه هاي با ماشينهاي اوراق ميگذرد.
و ناداني...
مردماني که خود پا به اين مسلخ مي‌نهند.
***

به خانه که برگشتم اول لباسهايم را شستم ...
محمد . ساعت:10:56 PM .
0 يادداشت:

Post a Comment
<< خانه