Monday, June 26, 2006
سرنوشت غم انگيز ملخك
از اول ترم تا حال فقط سه تا امتحان دادم.
امتحان اولي رو که استاد حواسش نبود و جواب غلط منو (که اول از همه برگمو تحويل دادم)مبناي تصحيح ورقه ها قرار داد و فقط من ۲۰ شدم.اون هم توي درسي که سر جمع ۲ ساعت هم واسش نخونده بودم.بماند که بعدش همکلاسي ها چه حالي از من گرفتند.
امتحان دوم که استاد حواسش بود و سوال سخت داده بود و با سر و صداي ما قراره بعد از امتحان پايان ترم تکرار بشه.
امتحان سوم (که پايان ترم همون اوليه است.)ما حواسمون نبود و زياد خونديم اما استاد توي يه کتاب ۴۰۰ صفحه اي فقط از ۳ صفحه پشت سر هم سوال داده بود و کلي ما رو چزوند.
فردا هم يه امتحاني دارم که ...
يه ضرب المثل قديمي ميگه: يک بار جستي ملخک،
دوبار جستي ملخک،
سه بار جستي ملخک...
آخر ميافتي ملخک.
چقدر هم چثه ات به ملخ شبيهه عزيزم!
خودمم درست نمی دونم. هر چند خوش می گذرد این شکلی.
اگه من با لیلای ادریس این ها نسبتی داشته باشم ، شما هم باید عموابوسیبیل خودم باشی :)
--
اتفاقن من یکی تا حالا دلم هیچ زندگی متوسطی نخواسته !
شاید باید آدم های متوسط رو از دور دید و دور علاقه و چیزی شبیه به اونو خط کشید .
ببخشید فک کردم عمو تراب ِ خودمی خب !
دختر خاله شدن ! بحث جالبیه که میشه ادامه ش داد .
من خب نازلیه بهرام اینام !
---
اتفاقن من مقدیر نامحدودی پسرخاله دارم یکی از یکی خل تر !
ولی خب حساب شما جداست !
مقادیر !
خب منم دیگه نارلی شون !
چیزه ، گفتم که حساب شما جداست از اونا !
من که بچه ندارم !! شما رو نمی دونم !!