Friday, August 04, 2006
حرفه خانوادگی
1
به دلیل مسافرت پدر و مادرم ، در دو هفته گذشته مجبور شدم کار سه نفر را به تنهایی انجام بدهم:مدیر نمایندگی،مدیر فروش و وظیفه خودم به عنوان نماینده مدیریت و مدیر تضمین کیفیت.
و چون پدر محترم تصمیم به یک مسافرت بی دغدغه داشتند توفیق پاسخگویی به تماسهای وارده به موبایل ایشان نیز به بنده محول شد. و باور کنید هیچ چیز کلافه کننده تر از این نیست که همزمان دو موبایل و یک تلفن مستقیم و دو تلفن داخلی زنگ بخورد.
و جالبتر آنکه یکی از تماسها مربوط به شرکت سایپا، یکی مربوط به رسیدگی به شکایات مشتری، یکی مربوط به یک مشتری همیشگی (که ماهی 20-30 ماشین می خرد و باید هوایش را داشت)،یکی مربوط به یک مشتری شاکی و دیگری مربوط به یک مشتری بالقوه باشد.
در این دو هفته، بعضی شبها اسم خودم را هم فراموش میکردم و فقط به قصد آن به خانه بر میگشتم که شاید چند ساعتی ادای خوابیدن در آورم.


2
حضور دو جین فک و فامیل در یک سازمان (که خصوصی هم باشد) اگر چه در نگاه اول خوشایند است اما کافی است یکی از آنها را مورد عتاب قرار دهی تا بقیه مثل سندیکای کارگری فرانسه اعتصاب کرده و دهان شما رو مورد عنایت قرار دهند.
در این دوهفته خیلی دست به عصا با این جماعت راه آمدم. و اگر چه علاقه فامیلی باعث میشود این جماعت خیلی وقتها بیشتر از آنچه وظیفه شان است مایه بگذارند ولی در مواقع خطا و اشتباه هم نمیتوانی از گل نازک تر بهشان بگویی که این عموی بزرگ است و آن دختر دایی کوچک.


3
و از شانس من بود که مامور تحویل اقلام داغی میلش بکشد دو هفته جلوتر بیاید برای تحویل بار و 24 ساعتی 3-4 نفر را به کار بکشم برای بسته بندی و مرتب کردن بار -و خودم نیز پا به پای آنها کار کنم-. یا بازرس محترم میلش بکشد به سیاحت تابستانی در جهنم و در این بین گذرش به این طرفها بیفتد و مجبور باشی در غیاب پدر به او هم جواب پس بدهی!
و هم از شانس من است که همین حالا باید فروش ویژه تابستانی هم شروع بشود تا ضیافت دو هفته ای در جهنم کامل کامل شود.


4
این چند روز همه زندگی ام خلاصه شده در یک کلمه: کار ، و پاسخ به سوال پول بهتر است یا ثروت؟
نه کتاب،نه روزنامه،نه فیلم،نه سینما،نه تلویزیون،نه نقد،نه بحث و نه اینترنت. راحت راحت!!!


5
اینجا هم همچنان جهنم است،جای شما خالی.


6
فکر کنم خوب از پس کار بر اومدم. هر چند الان واقعا دلم برای بابام میسوزه که همه سال باید با این شرایط سر کنه.


7
از شرایط یک مدیر فروش خوب اینه که باید رنگ موجود در پارکینگ رو به عنوان رنگ سال و بهترین رنگ موجود به مشتری قالب کنه.
روزی که دیدم موجودی پراید نقره ای مون از همه بیشتره تا شب 7 تا پراید نقره ای فروختم!!!(و هیچ رنگ دیگه ای فروخته نشد.!!)
محمد . ساعت:12:38 PM .
5 يادداشت:
  1. Anonymous Anonymous @ [04 August, 2006 12:53]  
    کار جوهر مرده دیگه ؟!!!!!!!!!!

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  2. Anonymous Anonymous @ [04 August, 2006 17:46]  
    اتفاقي بود كه حرف‌هاتون 7 تا اپيزود شد؟ يا شما هم به 7 ارادت داريد؟

    ضمناً، خدا قوت!

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  3. Anonymous Anonymous @ [07 August, 2006 01:31]  
    اونوقتش کی تشریف میارید ؟؟؟

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  4. Anonymous Anonymous @ [08 August, 2006 01:45]  
    آقای محمد آقای عزیز - -پیشنهاد می کنم اسم وبلاگت رو از رود راوی که اسمی است شاعرانه و مثلا می خواد دغدغه های یه ذهن ناآروم رو نشون بده - به نمایندگی مجاز سایپا - تغییر اسم بدی.... من هیچ لزومی نمی بینم که در 7 قسمت فقط حدیث اوضاع و احوال روزانه یه مرکز فروش خودرو و تعمیرگاه یا بقول فرانسوی ها یه گاراژ رو بخونم .... در ضمن اونکه می فرمائید حالا می فهمید که پدر عزیز چطور اونجا رو اداره می کنند باید عرض کنم : بنظرم تجربه - متانت و سیاست و تدبیر ایشان - کار رو برایشون آسان کرده ... چیزی که امثال من و شما حالا حالا ها باید مشقش رو ادا کنیم.... روزی دوباره وبلاگت رو خواهم خوند که از دل بنویسی .... برای من هیچ اهمیتی ندارد که امروز چند قارقارک نقره ای فروش رفته .... از دل بنویس عزیز دل برادر

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  5. Anonymous Anonymous @ [16 August, 2006 18:12]  
    خوب حمیدخان راست میگه دیگه!

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


Post a Comment
<< خانه