۱
عجب روزگاري شده ها! تازگيها واسه بيرون شهر بردن مردم هم بايد بهشون التماس کرد.
من و
علي و ايمان برنامه ريخته بوديم واسه الموت.
تا ۱۲ شب به هرکي زنگ زديم و التماس کرديم حاضر نشد با ما بياد تا پايه ورقمون جور بشه!
۲
ولي در عوضش کلي به دوستان خوش گذشت. ديروز بي هيچ دليل و بهانهاي يکي از خوشترين روزهاي اين چند وقتام بود. قصه هلاکوخان و حسن صباح و تمام دانستههام از شعر و ادب فارسي بهانه و وسيلهاي شده بود براي مهمل بافي و اراجيف گويي. اينقدر خنديديم که اشک هممون دراومده بود و نزديک بود با سر بريم ته دره!(واقعا خودمم نميدونم چرا ديروز اينقدر ميشنگيدم.)
خنده دار ترين قسمت ماجرا هم اونجا بود كه به توصيه دوستان مجبور شدم يه كوله پشتي پر از كلاه و دستكش و شال گردن و پوليور و كاپشن با خودم بردارم و اونجا اونقدر هوا خوب بود كه با تيشرت و كلاه آفتابي راه ميرفتم.
۳
از الموت بعد از ۱۲۰۰ سال بهجز تلي از سنگ و خاک چيزي باقي نمونده،که همون هم با وجود کلي پله و نردبون،نفس همه رو میگرفت.خودم شاهد بودم كه هر كي به بالاي قلعه ميرسيد دوسه تا فحش آب كشيده و نكشيده نصار روح حسن صباح ميكرد.(آخه آدم مرض داري روي ديوار صاف قلعه ميسازي؟)
يکي از ملوک بيانصاف،پارسايي را پرسيد:از عبادتها کدام فاضلتر است؟گفت:تورا خواب نيمروز تا در آن يک نفس خلق را نيازاري.
ظالـمي را خفتــه ديـدم نيـــمروز
گفتم اين فتنه است خوابش برده به
وان که خوابش بهتر از بيداري است
آن چنــان بـد زندگاني مـرده بــــــه
(گلستان سعدي،باب اول،در سيرت پادشاهان)گويا در زمان شيخ اجل تعطيلات رسمي نبوده است و احتمالا آن حاکم دوست داشتني! هم در زمينه کنترل جمعيت و اسرائيل و انرژي هسته اي وهاله نور و ... افاضات نميفرموده اند و گرنه پارساي محترم ميفرمود: تو را ۴ روز تعطيلي تا در آن يک نفس ...!
پ ن : مملکت گل و بلبل ئه به خدا!!!
در همين رابطه:- ایران توسط خدا اداره می شود.(
+)
دیشب از کرمان مستقیم برگشته ام طبس و الان دارم مثل بچه های تنبلی که همه درسشان را می گذارند برای شب امتحان،خودم را برای ممیزی ایزو 9001 فردا آماده می کنم.
به هرحال گاهی وقتها خیاط هم در کوزه می افتد!
۱
بروجرديها به شهرشان ميگويند پاريس کوچولو.اگر شما هم اين شهر را با مردمان خونگرم و مهربان و خيابانها و کوچه هاي سرسبز و پاکيزه وصدها مجسمه و تنديس و المان زيباي شهري ببينيد ، حرفشان را تصديق خواهيد کرد.
۲
در بدو ورود به شهر نم نم باران هواي شهر را توصيف ناپذير کرده بود.اقامتمان در هتل زاگرس بود که بر دامنه کوههاي زاگرس بنا شده و يکي از زيباترين هتلهاي ايران است. ميشد از آن بالا شهر نمناک از اولين باران پاييزي را ديد و لذت برد.
۳
اينجا بيشتر از هر کسي ميتوان تصوير آيت الله بروجردي را ديد و جالب تر آنکه مردم اين شهر سالهاست که بدون هر گونه جهتگيري سياسي به علاءالدين بروجردي به عنوان نماينده مجلس راي ميدهند. خيلي هاشان شمار دورههايي که او نمايندهشان بوده را نميدانند و او هم در مقام رئيس کميسيون امنيت ملي برايشان سنگ تمام گذاشته و تا آنجا که توانسته باعث جذب سرمايه و امکانات براي اين شهر شده است.همين اواخر با تصويب طرحي باعث اعطاي مقام فرمانداري ويژه به اين شهر و استقلال اين شهر از خرمآباد مرکز استان لرستان شده است.
۴
بازار سنتي اين شهر همه بافت سنتي اش را از دست داده و تمام آنچه که مانده اسنت همين دو عکسي است که ميبينيد. اولي پيرمردي است که چتر تعمير ميکرد و دومي دوکهايي که با آن پارچه ميبافتند. پيرمرد چترساز پس از آن که از او عکس گرفتم با جستجو در خرت و پرتهاي ته مغازهاش بسته روزنامه پيچي به عنوان يادگاري به من داد . بعد که در هتل آن را بازکردم،ديدم يک در شيشهاي قندان است.هديه اي که اگرچه هيچ ارزش مادي ندارد اما نشانه خونگرمي و سخاوت بيدريغ پيرمرداست.
۵
فکر ميکنيد آرش اين بار از دامنه زاگرس تا کجا خواهد توانست تيرش را به پرواز در آورد؟
پ ن: هرچي به اين غول بيشاخ و دم و زبون نفهم گفتم که اگه خسته شدي بيا پايين تا چند ساعتي جات وايستم،گفت جلو نيا وگرنه با همين سنگ ميزنم تو سرت!!!
۱
تيترهاي صفحه سياسي را که خواند،روزنامه را ورق زد.نگاهي به اخبارگو انداخت.«اما خودمان ايم،خيلي چيزها را لاپوشاني ميکنيد.»تيترهاي صفحه هاي اقتصادي و اجتماعي را هم خواند و روزنامه را انداخت کنار.«اه!همه اش دستگيري و ارتشا و تظاهرات در اينجا و آن جا و اتهام اين يکي به ان يکي به دست کاري در انتخابات و اتهام آن يکي به تقلب در شمارش راي و اين چيزها. نميدانم چه طور يک وقتي ميتوانستم اين چيزها را بخوانم.»سمت تاريک کلمات،حسين سناپور،۱۳۸۴
۲
تنهايم،تنهاي تنها،بي آنکه ميلي به ديدن و مصاحبت کسي داشته باشم،به قرار نگفته و ننوشته اي نگذاشتهام پاي تلويزيون به خانه جديد باز شود.بيخيال روزنامه هم شده ام ،مگر آنکه گاهي بياختيار از روزنامه فروشي سراغ
شرق را ميگيرم و با نگاه متعجباش جوابام را،حتي ديگر سراغ سايتهاي خبري را هم نميگيرم...
و راحت ام!
و در عوض جاي همه اين هياهو و آشوب را کتابهايم گرفته است و نواي آرامشبخش تار و دف و سنتور و صداي ناکوک فلوتي که بعد از ماهها دوباره خاکاش را تکاندهام.
باز گشته ام به دنياي ساکن و ساکت خودم،با همه خوشاينديها و ناخوشاينديهايش و با يک دنيا حرف ناخوانده و نانوشته.
۳
اگر چه سخته،ولي به سختياش ميارزه.
هم فاله و هم تماشا!
اين کار جديد رو ميگم.
هفته قبل اراک بودم،فردا دارم ميرم يزد،اون هفتهاش خرمآباد،اون يکي هفتهاش کرمان!
اگه ديديد به جرم اينکه سفرهاي استانيام از رئيس جمهور بيشتر شده،به دردسر افتادم تعجب نکنيد. به هرحال به سختياش ميارزه!
پ ن: اگه بند سوم به اون دوتاي قبلي ربطي نداشت به من مربوط نيست!
پ ن ۲: قطاب(به ضم قاف و تشديد طا)يزدي نميخواين؟