گروه اوراماني دارد با سوز، آواز کردي اش را ميخواند و مرد راننده زير لب برايم ترجمه ميکند که دارند از چشم و ابرو و قد و قامت يار تعريف ميکنند و من به بيستون نگاه ميکنم که هنوز سراپا ايستاده، نشانههاي عاشقي فرهاد را نگه ميدارد و به او فکر ميکنم که با اين همه دخترکان سيه چشم و ابروي کرد، عاشق شيرين ارمني شده است!
Labels: سفر به ديگر سو
این رفیقمونم رفت تو باقالیا