Monday, January 08, 2007
استغناي زمين
۱
مقصد لامرد است و خنج، جنوب استان فارس. منتها از روي نقشه مي‌شود فهميد که بهتر است بليط را براي عسلويه بگيريم. مي‌ماند قصه سه-چهار ساعت مسافرت زميني که آنهم چاره اي برايش نيست.

۲
وارد فرودگاه خليج فارس (عسلويه) که مي‌شوي ورودت به مهد تمدن صنعتي ايران زمين را خيرمقدم گفته اند و مشتاق مي‌شوي براي ديدن مشعل‌هايي که خاموشي ندارد.
به جاده که مي‌زني دو چيز جذبت مي‌کند. يکي تک گلدسته‌هايي که جا به جا از زمين سر برآورده و نشان از مذهب* ساکنان سرزمينش مي‌دهد و ديگري خط آبي که در کنار جاده همراهت مي‌آيد و به يادت مي‌آورد که چندي قبل باران آمده است.
مي‌پرسم :تازگي‌ها باران باريده است؟
مرد راننده مي‌گويد: اينها از ۲ هفته قبل مانده است.
مي‌پرسم: مگر زمين تشنه نيست؟
مي‌گويد : خاک آنقدر شور است که آب نميتواند در جانش نفوذ کند.

۳
از همان ابتداي مسير بوي تلخ و تندي مشامم را آزار مي‌دهد. دل به دريا مي‌زنم و از راننده مي‌پرسم که چيست. به يکي از مشعلهاي روشن در دوردست اشاره مي‌کند و ميگويد بوي گوگرد است و ما ديگر به آن خو گرفته‌ايم و آزارمان نمي‌دهد.
ولي بويش در آب و ميوه و سبزي و همه چيزشان عجين شده و آنقدر براي من آزار دهنده است که در دو روز اقامتم غير از کلوچه و شکلات لب به غذايي نزنم.

۴
در لامرد آب لوله کشي‌شان آلوده است و آشاميدني نيست. اين را مي‌شود از بشکه هاي آبي که از در و ديوار و سقف هر خانه و مغازه اي بالا زده است فهميد.
تحمل دو روزه اش با بطري هاي آب معدني هتل براي من سخت نيست اما گمان نمي‌کنم براي يک عمر کار راحتي باشد.

۵
(نمي‌خواهم نوشته ام را با همين لحن روايتگر پايان دهم که هزار بار نوشتم و به دلم ننشست.)
ميخواهم اين بار راوي قصه درد باشم. راوي قصه فقر. راوي قصه، نه!، واقعيت فقر و نجابت مردمان اين سرزمين که:
عسلويه بر روي اقيانوسي از گاز آرميده است و پالايشگاه گاز پارسيان تنها ۱۰ کيلومتر با لامرد فاصله دارد.آرامش بکر ساحل اولي را صداي جرثقيل ها و مته ها و کاميون‌ها بر هم زده است و مردم شهر دوم دارند گوگرد دودکش پالايشگاه را تنفس مي‌کنند و جالب آنکه به هر طرف که چشم بدواني مي‌شود کودک يا پيرزني را ديد که دارد با سختي کپسول گازي مي‌غلطاند براي شعله اي که گرماي سرپناه حقيرانه‌اي باشد.

۶
مي‌گويند چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است. تفسيرش با خودتان!


*:مساجد اهل تسنن را مي‌شود از روي تک گلدسته با معماري خاص‌اش شناخت.(چيزي شبيه تک گلدسته مسجد نمايشگاه بين المللي تهران)

Labels:

محمد . ساعت:9:14 PM .
4 يادداشت:
  1. Blogger maeysam @ [09 January, 2007 23:47]  
    یاد آوری کردی استاد روزهای عسلویه رو و یاد شبی که بیرون خوابگاه سیگار می کشیدم و به یکی از همین مشعل ها نگاه می کردم که یک دفعه سوخت. همه مشعل سوخت. آب شد. تا چند هفته آب شدن مشعل مهم ترین خبر آن حوالی بود. یادش ابدا و اصلا به خیر نیست

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  2. Blogger رامین @ [14 January, 2007 20:23]  
    همه مطالب قشنگ و شرح حال ایران گردی هات یه طرف، لینکهای خیلی قشنگی که توی وبلاگت پیدا می شه یه طرف دیگه. وبلاگ خیلی باحالی داری!

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  3. Blogger maeysam @ [15 January, 2007 01:45]  
    ما هم مشتاقیم به زیارت شما، هم کوه نوردی.

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

  4. Anonymous Anonymous @ [18 January, 2007 02:27]  
    غذاش رو مشخص نکردین که به مامانم بگم درست کنه!! مکانش رو هم بابقیه هماهنگ کنین یک روز باشه اونم تهران! من عسلویه و سیستان و اینا نمیام

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


Post a Comment
<< خانه