برآ اي شمس تبريزي...
با وجود اينکه بچه کويرام،از هواي گرم متنفرم و برعکس با هواي سرد شديدا حال ميکنم.(نميدونم آدماي اينجوري رو ميگن سرمايي يا گرمايي؟)تا اونجا که چند سال پيش هم اتاقيام توي خوابگاه از بازگذاشتن پنجره تو چله زمستون شاکي شد و توي راهرو داد و فرياد و آبروريزياي راه انداخت که نگو و نپرس.شايد اين قضيه چندان بيربط به ضخامت لايه چربي زير پوستام نباشه اما مطمئنم قبلا هم که اينقدري نبودم باز هم همينقدر از گرما متنفر بودم.(باز هم يادمه که يه بار توي خوابگاه به دليل اينکه هم اتاقيام موقع خواب يه لباس کشباف سر هم ميپوشيد و روش يه دونه پوليور و روش يه ست شلوار و کاپشن گرمکن و يه کلاه که دقيقا تا روي دماغش مياومد پايين و بعدش شير شوفاژ رو تا ته باز ميکرد و ميرفت زير يه لحاف ۸ لايه با ضخامت حداقل ۱۵ سانت،اتاقمو عوض کردم!)
اين مقدمه طولاني رو داشته باشيد تا برسم به قصه مسافرت هفته قبل من به تبريز.
چون دوتا از همکارام روز قبل از من رفته بودند شب زنگ زدم تا اوضاع آب و هوا رو بپرسم.
بنا به توصيهشون (که با لباس گرم بيا) رفتم سراغ کاپشني که معروفه به بخاري و براي اطمينان خاطر يه دونه پوليور اضافه هم گذاشتم توي کولهام تا مشکلي برام پيش نياد.
با وجود اين که هواي تهران اون روز صبح شديدا باروني بود تا فرودگاه کاپشن رو نپوشيدم و ناراحت بودم از اين که گول يه مشت بچه نازک نارنجي رو خوردهام و اون کاپشن سنگين رو با خودم برداشتهام.ولي...
سر صبح موقع فرود هواپيما توي فرودگاه تبريز مهماندار دماي هوا رو منهاي سه درجه اعلام کرد و اين هنوز از نتايج سحر است...
روز اول عازم مراغه بودم و اين يعني سه چهار درجه سردتر از تبريز.موقع ورودم به نمايندگي هيچ فرقي با يک جنازه سرد متحرک نداشتم و ميتونيد تصور کنيد که من در تمام طول ارزيابي در حاليکه توي يک گله جاي آفتابگير نشستّهام و زيپ کاپشنام رو تا زير گردن کشيدهام بالا، دارم با دندونهايي که از سرما به هم ميخورن به قيافه متعجب آدماي روبروم نگاه ميکنم و از اونا ميخوام که مدارک و مستنداتشونو برام بيارن!
و اين قصه تمام اون روز و فرداي اون روز بود که از هتل جم نخوردم و فقط به ذوق خريد شيريني هاي توصيه شده
دوستان حاضر شدم از تختام بيام بيرون.و شايد سفرنامه اولين سفر پسري که فکر ميکرد از سرما ککش هم نميگزه به تبريز!
پ ن: با خلق و خوي مردم تبريز خيلي حال کردم،خونگرم بر خلاف هواي شهرشون.
پ ن۲: من پايه اين
قرابيه هه شدم بدجور!
پ ن۳:اين رئيس باحال ما ماموريت هاي بوشهر و بندرعباس رو گذاشته واسه تابستون،تبريز و اردبيل رو واسه زمستون!
حالا جالبه که اون هم اتاقی بد بختت خودش تبریز قبول شده، معلوم نیست نفرینای اون تو رو گرفته یا نفرینای تو اونو . ولی در هر صورت : استمداد
کاش اونجا بودی می رفتی تو خوابگاش یکم دوباره سرما می دادیش میدیدی این دفعه چه کار می کنه یا می دیدی مرور زمان روش اثر گذاشته یا نه
ممد فکر کنم یکم لاغر شدی