Tuesday, November 21, 2006
خداي عزيز!
اسمم اسکار است،ده سال دارم. گربه و سگ خانه را آتش زدم(و حتي گمان مي‌کنم ماهي‌هاي قرمزم را در همان آبشان بريان کردم.) اين اولين نامه اي است که به تو مي‌نويسم چون تا امروز درس و مشق فرصت اين کار را برايم نمي‌گذاشت.
از همين حالا بگويم که از نامه نوشتم بيزارم. يعني اگر حقيقتا مجبور نباشم نمي‌نويسم. چون نامه نوشتن مثل همان داستان ريسه گل است و منگوله و روبان و خنده زورکي؛ و اين جور چيزها ،آب و رنگ است و بزک و دوزک. نامه نوشتن فقط دروغ و دبنگ است. خلاصه کاري است مخصوص بزرگ‌ها!
قبول نداري؟ بيا همين اول نامه‌ام را تماشا کن:«اسمم اسکار است،ده سال دارم. گربه و سگ خانه را آتش زدم(و حتي گمان مي‌کنم ماهي‌هاي قرمزم را در همان آبشان بريان کردم.) اين اولين نامه اي است که به تو مي‌نويسم چون تا امروز درس و مشق فرصت اين کار را برايم نمي‌گذاشت.» در صورتي‌که مي‌توانستم رک و راست بنويسم:«اسمم کله کدوست و صورت ظاهرم به يک پسر بچه هفت ساله مي‌ماند. سرطان گرفته‌ام و در بيمارستان خوابيده‌ام.تا به حال نامه‌اي به تو ننوشته‌ام چون باور ندارم که اصلا وجود داشته باشي.»
منتها اگر اينطور شروع مي‌کردم نامه بد مي‌شد. تو توجهي به من نمي‌کردي حال آنکه من مي‌خواهم که تو حتما به من توجه بکني.
حتي بد نمي‌بود که اگر فرصتي مي‌داشتي يکي دو کاري برايم صورت بدهي.


(گلهاي معرفت،اريک امانوئل اشميت،ترجمه سروش حبيبي،ص۱۰۵ )

Labels: ,

محمد . ساعت:5:17 AM .
1 يادداشت:
  1. Anonymous Anonymous @ [25 November, 2006 22:25]  
    سلام ... و من چه قدر هنوز مدیون کسی هستم که این کتاب رو به من داد تا بخونم ...

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


Post a Comment
<< خانه