اون
غولي كه توي
Sin City يه صورت پر از چسب زخم داره و با يه مشت دو-سه تا پليس رو ناكار ميكنه رو ديدين؟
اون يكي از كاراكترهاي مورد علاقه منئه!
هانيبال لكتر رو هم به خاطر خونسردياش دوست دارم!
اون مردك قاتل فيلم Se7en رو هم به خاطر هوشش!
اينا رو گفتم كه بدونيد چقدر روحيهام لطيفه!
ولي امشب مثل چي ترسيدهام. البته اگه ترس كلمه درستي واسه سگلرزهاي امشب من باشه.
امشب تو تنهايي نشستم و فيلم
Hostel رو ديدم. قصه سه تا جوون آمريكايي كه واسه تعطيلات اومدن اروپا و حالا دختراي آمستردام دلشون رو زده و راه افتادن دنبال دختراي اروپاي شرقي، غافل از اينكه پا به سلاخ خونهاي گذاشتن كه تيكه بزرگشون گوششونئه.
قسمت عمده فيلم نمايش وحشيگري آدمهااست در سلاخ خانهاي كه محليها اسمشو گذاشتن موزه هنر!
آدمهايي كه پول ميدن و يه توريست ( كه نژاد و مليتاش رو هم ميتونن انتخاب كنن) رو ميخرن تا هنر خودشون رو با ابزارهاي متنوعي( از چاقوي جراحي گرفته تا قيچي آهنبر و اره برقي) نشون بدن.
چند جاي فيلم ميخواستم بيخيال شم كه حس كنجكاوي و طبع لطيف نذاشت.
ولي نتيجه اين كه مطمئنام تا صبح خوابام نميبره. تنم داره بعد ۲ ساعت ميلرزه و دارم به حماقت خودم واسه خريدن و تنها ديدن اين فيلم ترسناك لعنت ميفرستم.
تا حالا با اره آهنبر رو تن يه نفر ديگه شاهكار هنري خلق كردهايد؟
Labels: خودماني
حالا بیا یه کم برات قصه اجنه هم تعریف کنیم.... :دی
نیم ساعته که دارم فکر می کنم که به این پسر گلم چی بگم؟!
تو که جنبه فیلم ترسناک نداری، تو که تا دو ساعت بعد از فیلم آهولرزه داری، تو که با مفاهیم هنر مفهومی آشنایی نداری، تو که تنها-تنها فیلم می بینی!
تو مگه مرض داری فیلم ترسناک می خری؟!
برادر من مگر اجبار داری؟
بسی خندیدم ! و در ضمن دلم هم برایتان ریش شد !
گناه داشتین ! الان باید با یکی می دیدن که بیشتر از شما بترسه :دی
خوب دیگه وقتی خود چسبی چسبی وحشت کنه تو ترس ناک بودن فیلم نی شه شک کرد