با زهرا (خواهر كوچيكم) رفتيم بيرون به قصد آسمون گردي.
۱۰-۲۰ كيلومتري كه دور ميشيم از شهر، ديگه نور هيچ چراغي بزم آسمونيمون رو بهم نميزنه.
ازش ميپرسم : ميدوني چند تا ستاره تو آسمون هست؟ جواب نميده.
از خلسه صداي جيرجيركها و آسمون پر ستاره وسردي شب كوير كه بيرون ميام، ميبينم با انگشتاي كوچيكش يه گوشه از آسمون رو نشون كرده و داره با دقت ستارهها رو ميشماره.
با لبخند نوك انگشتشرو ميبوسم و به يه قاچ هندونه وصورت فلکي خوشه پروين مهمونش ميكنم.
عکس:مرتضي بدرام، قلعه خرو،طبس
Labels: خودماني
مثل اینکه زهرا خانم از آزار های شما که در امانه هیچ ، شامل الطاف شما هم شده !
تو کویر بودم و مطمینم که شب هم ستاره ها رو نگاه کردم ! ولی الان هر کاری می کنم یادم نمیاد چه حسی به وجود میاره !
vay mitunam tasavor konam zahraye naz ba cheshaye fogholadash chejuri setareha ro mishmore!
کاش عکس زهرا رو گذاشته بود وقتی که داشته به آسمون نگاه می کرده
zahra...A star with little fingers
www.tahrirekhial.blogfa.com