Friday, December 11, 2009
نان و ...

مزه خمير مي‌دهد و فلز زنگ زده و كره آب شده
عطرش هم عطر خوش نان سال‌هاي گذشته است و زيره آفتاب خورده كوهپايه‌هاي كويري
نان‌هايم را مي‌گويم، دستپخت خودم را،
آرد را كه به مخلوط شير گرم و زيره و خمير مايه اضافه كردي،
آنقدر خمير را ورز مي‌دهي كه هم عرق خودت در بيايد و هم عرق خمير،
بعد تابه سنگين فلزي را بايد بگذاري روي سه پايه،
و چوب و زغال‌ها را باد بزني تا دودش اشك چشم‌هايت را بسراند،
و آتش‌اش تابه را بتاباند.
بعد بايد با انگشتاني كه آنقدر زمخت‌اند كه عرضه خلق هيچ اثري ندارند،
زيباترين قرص دنيا را شكل دهي،
و بسپاري‌اش به آتش.
با همان انبري كه آتش را هم زده‌اي،
چند چشمه درست مي‌كني براي نفس كشيدن نان‌ات،
براي زنده شدن‌اش.
گونه‌هاي نان‌ات كه سرخ شد،
روي ديگر را به هرم تابه مي‌نوازي،
و مي‌نشيني مراقب و اشك‌ريزان
تا نان تو نان شود
و بتواني با انگشتان زغالي و خميري
كه حالا هرم نان داغ و تازه را حس مي‌كند
نان را از تابه برداري و
با بوي كره آب شده سر حال‌اش بياوري.
راستي،
نان من مزه عرق پيشاني دارد و اشك چشم و زغال،
مزه عشق و احترام و مهر.
و من،
اين روزها دنبال بهانه‌ام،
تا شما را به يك لقمه نان و مهر ميهمان كنم.



عكس: شيما سمسار

Labels:

محمد . ساعت:7:44 PM .
0 يادداشت:

Post a Comment
<< خانه