Tuesday, May 29, 2007
دماغ سوخته
۱
شما با دوست‌تون از در دانشگاه امير كبير بيرون مي‌آييد و بعد از چند قدمي كه توي وليعصر راه رفتيد يك مرد جوون مي‌بينيد كه با يك ساك پر از DVD روي نيمكت‌هاي سنگي جديد حاشيه وليعصر نشسته.
مرد شما رو دعوت مي‌كنه كه كنارش بنشينيد و فيلم‌هاي جديدش رو ببينيد.
توي ساك‌اش غير از چند تا فيلم پورنو و يه سري فيلم قديمي چيز دندون‌گيري پيدا نمي‌كنيد.
ولي اون از DVD هاي دستش يك آس رو مي‌كنه و شما براي اين‌كه دست خالي نرفته باشيد يك فيلم ازش مي‌خريد.
۲
شما يك جاسوس هسته‌اي هستيد و بعد از مدت‌ها به نقشه زنجيره ۳۰۰۰ تايي سانتريفوژهاي تاسيسات نطنز دسترسي پيدا كرده‌ايد. بازرس‌هاي آژانس مدت‌هاست دنبال شما‌اند و قرار است در ازاي ۴ ميليون دلار، اطلاعات هسته‌اي ايران را بهشان بفروشيد. بعد از اين كه اطلاعات را روي يك DVDخام رايت كرديد آن را داخل جلد فيلم وودي آلن كه به همين منظور آماده كرده ايد مي‌گذاريد و داخل كيف‌تان قرار مي‌دهيد. امروز عصر با بازرس‌هاي آژانس قرار داريد و براي اين كه قبل از اين كه گند كارتان در‌آمد خودتان را گم و گور كنيد وارد اولين آژانس مسافرتي مي‌شويد و بليت پرواز فرداي‌تان به مقصد ليبي را اوكي مي‌كنيد.
۳
همدست شما در سرقت قبلي بانك كشته شده و شما براي اين‌كه به سرنوشت او دچار نشويد تصميم به تغيير شغل از سرقت مسلحانه به كيف‌زني مي‌كنيد. روي موتورتان نشسته‌ايد كه يك مرد جوان از آژانس مسافرتي خارج مي‌شود. مطمئن‌ايد كه مرد جوان آنقدر چاق است كه توان دويدن دنبال موتور شما را نخواهد داشت. موتور را روشن مي‌كنيد و چند دقيقه بعد با كيف دستي مرد جوان به سمت خانه حركت مي‌كنيد. شب دوست‌تان كه تازگي از شهرستان به تهران آمده و فيلمهاي لختي مي‌فروشد به خانه مي‌آيد و شما كه از قيافه وودي آلن با آن عينك و دماغ مسخره‌اش خوشتان نمي‌آيد DVD فيلم را به او مي‌دهيد.
۴
...

۵
آقا بي‌خيال!
اين قصه به درد ستون بومرنگ فرورتيش رضوانيه توي صفحه آخر صفحات زندگي روز‌نامه هم‌ميهن مي‌خوره!
من الان اينقدر شاكي ام كه كارد بزني خون‌ام در نمياد.
براي دومين بار در يكي دوماه اخير گول دست‌فروش‌هاي نامرد رو خوردم و الان حال‌ام به شدت گرفته‌است. اصلا بهتره به جاي ادامه قصه بومرنگ، قصه گول‌ خوردن‌هاي من رو بشنويد:
۶-۱
چند وقت پيش كه پياده از ميدون ونك به سمت محل كارم مي‌رفتم دي وي دي هاي يك دست‌فروش رو زير و رو كردم و فيلم بابل رو ازش خريدم.
نشون به اون نشون كه شب به جاي فيلم Babel فقط ۱۰ دقيقه اول American Pie 5 رو ديدم و بعدش هم ديگه هيچي توي DVD نبود!
۶-۲
من از همون آقا دست فروشه حاشيه ولي‌عصر كه تو بند 1 گفتم فيلم Play It Again,Sam وودي آلن رو خريدم و شب متوجه شدم، محتويات ديسك داخل بسته چيزي جز CD اول يك بازي قديمي كه براي اجرا CD دوم رو هم ميخواد نيست!
۷
من ديگه از دست‌فروش‌ها فيلم نمي‌خرم.
من ديگه از دست‌فروش‌ها فيلم نمي‌خرم.
من ديگه از دست‌فروش‌ها فيلم نمي‌خرم.
من ديگه از دست‌فروش‌ها فيلم نمي‌خرم.
من ديگه از دست‌فروش‌ها فيلم نمي‌خرم.

Labels:

محمد . ساعت:2:27 AM . |


Thursday, May 24, 2007
نا مهربان با يار

يكي از رفتارهايي كه تازگي‌ها پي برده‌ام بسيار احمقانه است، اين است كه بخواهي شخص ديگري را در حس خوب كتاب جديدي كه خوانده‌اي سهيم كني .
البته بعد حماقت‌بار قضيه به معرفي كتاب خوب به دوستان بر نمي‌گردد. بلكه نكته آن در اين است كه بخواهي در معرفي آن از خودت مايه بگذاري و كتاب خودت را به دوستي كه مشتاق خواندن آن است امانت بدهي.
گمان مي‌كنم همين چند دليلي كه خواهم گفت براي ايمان پيدا كردن به حرف من كافي باشد:
* خيلي از كتابهايي را كه بسيار دوست‌شان دارم آنهايي است كه مدت‌هاست شير پاك خورده‌اي گرفته و پس‌شان نداده است:
رود راوي(ابوتراب خسروي)، شازده احتجاب(گلشيري)، ناتور دشت(سلينجر)، سيمور(سلينجر)، روي ماه خداوند...(مستور)،كوير(شريعتي) تومار شيخ شرزين (بيضايي)، نيمه غايب(سناپور) و ...
و اگر چه خيلي‌هايشان را دوباره خريده‌ام اما هيچ كدامشان نتوانسته‌اند جاي نسخه اول را پر كنند!
* مسلما كتابي كه ارزش خواندن دارد ارزش خريدن هم دارد.
* فرض كنيد شما سر و كارتان با مكانيكي جماعت است و حجم روغن و گريسي كه در تماس هفتگي با اين جماعت دامن‌گيرتان! مي‌شود براي روغن كاري چرخ‌هاي صنعت مملكت كافي است. فرض كنيد دوست شما هم پزشكي است كه جهت تميزي بيشتر روزي 2 بار با پر‌كلرين!(باور كنيد نمي‌دونم اون ماده‌اي كه شديدا بوي بيمارستان مي‌ده اسمش چيه!) دوش مي‌گيرد و ...
حالا كتابي رو كه خوندين( با سر و بال چرب و چيلي!) و هنوز مي‌شه جاي يه كتاب نو به ملت قالب كرد رو به رسم امانت بدين به اين آقاي دكتر و بعد از چند وقت يك توده چرك تحويل بگيريد!ا ون موقع احساس شما چيه؟
* وقتي داريد كتاب امانت داده‌شده تون رو پس مي‌گيريد ببينيد كه طرف يك كاميون نمك خالي كرده روي صفحه اول كتاب و با الفاظي كه احساس مي‌كرده مي‌تونه اولين شعر شاعري كشف نشده باشه، شما رو مورد عنايت قرار داده!
* طرف كه كتاباي خودش رو لاي زرورق نگه مي‌داره از كتاباي شما داره جاي زير ليواني استفاده مي‌كنه!
* دوستي كه كتاب‌تون رو قرض گرفته بدون اينكه نظر شما رو بخواد جلوي روي خودتون كتاب رو بده به شخص ديگه!
* از كتاب شما جاي دستمال واسه خشك كردن شربت آب نارنج استفاده بشه!!!
* و اين قصه تا صبح هم كه حرف بزنم ادامه دارد!


پ ن ۱: اين دليل نمي‌شه كه به اون دو-سه تا آدم نازنيني كه تابحال مثل بچه آدم كتابامو خوندن و پس دادن ديگه كتاب ندم.
پ ن۲: در اين كه در مورد كتاب‌هام بسيار آدم بي‌جنبه‌اي ام هيچ شكي ندارم. نيازي به تذكر شماها نيست.
پ ن۳: حاضرم هر كدوم از كتاباي بالا رو كه گفتم با يك نسخه نو از همون كتاب جايگزين كنم. خواهش مي‌كنم كتابامو پس بديد.
پ ن۴: هر گونه شباهت دوستان فوق‌الذكر با دوستان خودم شديدا تكذيب مي‌شود!
پ ن۵: ضمنا در اين جور موارد بدترين فحش اينه که:« خب اين باشه واسه من، يه دونه نوشو واست مي‌خرم!»

Labels:

محمد . ساعت:2:55 AM . |


Sunday, May 20, 2007
ترس و لرز
اون غولي كه توي Sin City يه صورت پر از چسب زخم داره و با يه مشت دو-سه تا پليس رو ناكار مي‌كنه رو ديدين؟
اون يكي از كاراكترهاي مورد علاقه من‌ئه!
هانيبال لكتر رو هم به خاطر خونسردي‌اش دوست دارم!
اون مردك قاتل فيلم Se7en رو هم به خاطر هوشش!
اينا رو گفتم كه بدونيد چقدر روحيه‌ام لطيفه!
ولي امشب مثل چي ترسيده‌ام. البته اگه ترس كلمه درستي واسه سگ‌لرز‌هاي امشب من باشه.
امشب تو تنهايي نشستم و فيلمHostel رو ديدم. قصه سه تا جوون آمريكايي كه واسه تعطيلات اومدن اروپا و حالا دختراي آمستردام دلشون رو زده و راه افتادن دنبال دختراي اروپاي شرقي، غافل از اينكه پا به سلاخ خونه‌اي گذاشتن كه تيكه بزرگشون گوش‌شون‌ئه.
قسمت عمده فيلم نمايش وحشي‌گري آدمها‌است در سلاخ خانه‌اي كه محلي‌ها اسمشو گذاشتن موزه هنر!
آدمهايي كه پول مي‌دن و يه توريست ( كه نژاد و مليت‌اش رو هم ميتونن انتخاب كنن) رو مي‌خرن تا هنر خودشون رو با ابزارهاي متنوعي( از چاقوي جراحي گرفته تا قيچي آهن‌بر و اره برقي) نشون بدن.
چند جاي فيلم ميخواستم بي‌خيال شم كه حس كنجكاوي و طبع لطيف نذاشت.
ولي نتيجه اين كه مطمئن‌ام تا صبح خواب‌ام نمي‌بره. تنم داره بعد ۲ ساعت مي‌لرزه و دارم به حماقت خودم واسه خريدن و تنها ديدن اين فيلم ترسناك لعنت مي‌فرستم.
تا حالا با اره آهن‌بر رو تن يه نفر ديگه شاهكار هنري خلق كرده‌ايد؟

Labels:

محمد . ساعت:12:42 AM . |


Wednesday, May 16, 2007
اميدواري


عمـري دگر ببـايد بعد از فـراق مـا را
كاين عمر صرف کرديم اندر اميدواري

(سعدي)

Labels:

محمد . ساعت:12:34 AM . |


Friday, May 11, 2007
شير بي يال و دمب و اشكم
۱
مطابق تبصره ۱۳ بودجه سال ۸۵ كل كشور دولت مكلف است ۷ درصد از سود تسهيلات بانكي هر دستگاه خودرو(تا سقف ۵ ميليون تومان) را جهت جايگزيني ۲۵۰ هزار خودرو فرسوده با خودروهاي نو دوگانه سوز پرداخت نمايد.
۲
عليرغم پيش‌بيني جايگزيني ۲۵۰‌هزار دستگاه خودرو و ساخت و تجهيز ۴۰۰ جايگاه گاز CNG، دو شركت ايران‌خودرو و سايپا فقط موفق به جايگزيني حدود ۷۰ هزار خودروي فرسوده شده‌اند. تعداد جايگاه‌هاي سوخت جديد ساخته شده را هم نمي‌دانم!
۳
موتور خودروهايي كه الان گازسوز مي‌شوند همگي پايه بنزين‌سوز است و در حالت گازسوز نمي‌تواند عملكرد مناسبي داشته باشد.
اگر ديديد تاكسي‌اي كه توي آن نشسته‌ايد در سرعت بالاي ۱۰۰ كيلومتر، يكدفعه خاموش شد اصلا نگران نباشيد!
۴
مخازن CNG از كامپوزيت با الياف كربن توليد مي‌شود كه فرايند توليد‌اش هاي‌تك است و ما اين تكنولوژي را نداريم. مجموعه رگولاتور و كيت‌هاي گازسوز توليد داخل هم آنقدر از لحاظ كيفيت افتضاح بود كه خودروساز‌ها عطايش را به لقايش بخشيدند و قرار شد كيت و مخزن خودروهاي گازسوز توليد شده از محل واردات تامين شود كه نمي‌شود.(نمي‌دانم علت دقيق‌اش چيست.)
۵
يك دروغ بزرگ كه به تعداد ۷۰ هزار بارتكثير شده و همه وانمود به راست بودن‌اش مي‌كنند شنيده‌ايد؟
خودروهاي گازسوز همان دروغ بزرگ است.
خودروساز به نيت توليد خودروي گازسوز ماشين‌هايي فقط با اسم گازسوز توليد مي‌كند كه به دليل تغييراتي در بدنه قابليت گازسوز شدن در آينده را دارد.
دولت به همين خودروها كه درحال حاضر بنزين‌سوز است ،وام جايگزيني پرداخت مي‌كند.
راهنمايي و رانندگي(كه مو از ماست همه توليدات خودروسازها مي‌كشد تا مجوز پلاك بدهد) هم با خيال راحت همه آنها را پلاك مي‌كند .
سازمان بهينه‌سازي مصرف سوخت هم خيال‌اش راحت است كه هنوز حالا‌حالا‌ها ماشين گازسوزي نيست كه گند مشكل كمبود جايگاه سوخت در بيايد!
منتها شما خودروي گازسوز بدون كيت و مخزن را چه مي‌ناميد؟
۶
خدا بيامرزد حضرت مولانا را. قصه شير بي يال و دمب و اشكم را كه يادتان هست؟

Labels:

محمد . ساعت:7:03 PM . |


Wednesday, May 09, 2007
بهتر از برگ درخت

بعد از يه روز پركار و خسته‌كننده، فقط دو تا تماس تلفني كافيه تا يه جوخه آدم بريزن تو استخر و سه-چهار ساعتي تمام خستگي‌هاشونو به تن زلال آب بسپرن.
بعدش هم ميشه همون نزديكا رفت بهروز و سالاد اون مغازه و پيتزاي اون يكي و سيب‌زميني اون يكي ديگه و كباب‌تركي بغليشو با‌ هم جور كني و تازه وقتشه كه زنگ بزني و دل اونايي كه نيومدن رو بسوزوني.
بعدش هم چمناي حاشيه اتوبان مدرس و خنديدن به بيلبوردهاي صد‌تا يه غاز و عكس اون نگهبان جدي سردر ساختمون روبرويي و فكر كردن به مشكلات بشريت.
آخر از همه هم يه كتاب كه تو تقديم‌نومچه‌اش آزرو شده برات كه اين دوستي‌ها پابرجا بمونه.
و آخر آخرش هم خنكاي شبهاي ارديبهشت تهران توي اتوبان همت خالي با حيراني استاد ناظري.
چه خوشي‌هاي كوچك اما بزرگي!

بهاردوستي‌هايمان خزان مبيناد!

Labels:

محمد . ساعت:2:08 AM . |


Wednesday, May 02, 2007
حدودا پيدا كنيد پرتقال فروش را!


استاد مي‌گويد:« اگر عددي حول‌و‌حوش C در متغيري مانند X ضرب شود به شرط آن‌كه حاصل‌ضرب از عددي حدود A حدودا بزرگ‌تر باشد، پيدا كنيد پرتقال‌فروش را!»
و من به جاي پيدا كردن پرتقال‌فروش به اين فكر مي‌كنم كه احتمالا مبتكر روش منطق فازي يا ايراني بوده، يا با ايراني جماعت سر‌و‌كار داشته است كه همه چيزش را با حد و حدود و حول‌و‌حوش بيان كرده است.
از فكر احمقانه‌ام خنده‌ام مي‌گيرد. آخر ما جدي‌ترين مسائل حساب و كتاب دارمان را هم با عدم قطعيت تعريف مي‌كنيم، آن وقت بياييم مسائل حدودي را مقيد به منطق رياضي كنيم؟
شب كه ويكي‌پديا را سرچ مي‌كنم از حدس خودم خنده‌ام مي‌گيرد.
مبتكر روش فازي پروفسور لطفي عسكر‌زاده [خارجي‌ها بهش مي‌گويند«زاده»]ايراني است.

پ‌ن1: منطق فازي روش وارد كردن بازه‌ها و محدوده‌ها در محاسبات رياضي است. فرض كنيد به جاي آن‌كه بگوييد دماي اتاق ۱۵ درجه است، بخواهيد عبارت دماي اتاق كمي سرد است را وارد محاسبات‌تان كنيد.

پ‌ن2: توضيحات بيشتر را اينجا بخوانيد(+)

Labels:

محمد . ساعت:12:18 AM . |